- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصائب اربعین سیدالشهدا علیهالسلام
دردها می چکد از حال و هوای سفرش گرد غـم ریخته بر چادر خاکی سرش تک و تنها و دو تا چشم کبود و چند تا کودک بی پدر افتاده فـقط دور و برش اهـراً خـم شـده از شــدّت مـاتـم، امّـا هیچ کس باز نـفهمید چه آمد به سرش روزهـا از گـذر کــوچــه آتـش رفــتـه اثر سوخـتگی مـانـده سر بال و پـرش یاس نیلی شدی فاطمه با آن همه زخـم طرف علـقمه ای کـاش نـیـفـتـد گُذرش بغُـض ایّـام اسـارت به دمی شد خـالـی همۀ کـرببـلا گریـه شد از چـشم ترش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در بازگشت به کربلا
ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت زیـنب نـشـسـتـه بر سـر قـبـر مطهرت نـشـنـاخـتی مـرا ز پـس این چـروکـهـا من زینب تـوأم ز چه رو نیست باورت این زن که لطمه میزند این گونه بر خودش او کیست؟ نجمه است عروس برادرت آقا! سکیـنـه جملـۀ اشکش سـؤالی است یـعـنی کجـاست قـبـر عـلمدار لشگـرت در کـربـلا هـنـوز زنـی گـریه می کـنـد زینب کش است نالـۀ مـحـزون مـادرت پیـغـمـبری نما و دو دستت بـرون بیـار از دست مـن بگــیـر بـقـایـای دخـتـرت بگـرفـتـم از امام زمان حُکم نبش قـبـر تـا متـصل کنم سـر پـاکـت به پـیکـرت بـایـد دوبـاره وارد گـودال خــون شـوم خواهـم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت من نـیـز با تـو کُـشته شدم روز واقـعـه اذنـی بده که دفـن شود با تو خـواهرت دلـشـوره داشـتــم کـه مـبـادا کـنــار تـو چـشم ربـابـه بـاز بـیـفـتـد به اصغــرت نـذرش قـبـول سـایـه نـشـیـنی نـمی کـند از بس که بر تو هست وفادار همسرت لالایـی اش امـان مـرا نـیـز بُـریده است گوید به ناله! اصغرمن شیر خورده است؟!
: امتیاز
|
مدح امام موسی کاظم علیهالسلام
چه عـالـمی ست عـالـم بـاب الحـوائجی با تـوست نـورِ اعـظـم باب الحـوائجی مهـر تو است حلـقـۀ وصل خدا و خلق داری به دسـت خـاتـم باب الحـوائجـی در عرش و فرش واسطۀ فیض و رحمتی بر دوش تـوست پرچـم باب الحوائجی در آسـتـانـۀ تو کـسـی نـا امـیـد نـیـست آقـا بـرای مــا هــمـه باب الـحـوائجـی بی شک شـفـیع ماست نگــاه رئوف تو در رسـتـخـیـز واهـمه باب الحـوائجی دیــوانـۀ سـخــای ابـا الـفـضـلـی تــوأم مـانـنـد مـاه عـلـقــمـه بـاب الحـوائجـی صحن و سرات غرق گل ياس می شود وقتي که مـيـهـمـان تو عـبـاس می شود هرشاعری ست در تب تضمين چشم تو از بس سرودنی ست مضامين چشم تو چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است از اولـيـن دقــايـق تـکــوين چـشـم تـو از ابــتــدای خـلـقــت عـالـم از آن ازل شيـعــه شـدم به شـيـوۀ آئـين چـشـم تو می شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد از پشت پلکت از پس پرچين چشم تو امشب شکـوه خُـلـد بـرين ديـدنـی شـده وقتي شده ست منـظـر و آئينه چشم تو گل کرده بر لب غـزلم باغی از رطب امشب به لطف لهجـۀ شیـرین چشم تو چشم تو آسـمان سـخـا و کـرامت است آقا خـوشـا به حـال مسـاکـین چـشم تو حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است در انـتـظـار لـحـظـۀ آمیــن چـشـم تـو آنان که خـاک را به نظـر کـیمـیا کـنند آیا شـود که گوشـۀ چـشـمی به ما کـنند در سـاحـل سخـاوت دريـای کـاظـمـين مـائـيم و خـاک پای مسيـحای کاظمين با دست های خـالـی از اينجا نـمی رويم مـا سـائـلــيـم، سـائـل آقـای کـاظـمـيـن رشک بهشتيان شده حال کسی که هست گـوشه نـشين جـنّت الاعـلای کاظمين نـور الـهـی از هـمـه جا مـوج می زنـد توحـيدی است بسکه سـراپای کاظمين داریم در جـوار حـرم، حـق آب و گِـل خـاتون شهـر ما شده زهـرای کاظمین ما ريزه خوار صحن و سرای کريمه ايم اين افـتـخـار ماست، گـدای کـريـمـه ايم در سایهسار کوکب موسیبن جعـفریم ما شیعـیان مکـتب موسیبن جعـفـریم فیضش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسیبن جعفریم هـسـتـیِّ مـاست نـوکـری اهـل بیت او ما خـانهزاد زینب مـوسیبن جعـفـریم قـم آسـتـان رحـمـت آل پـیـمـبـر اسـت در این حرم، مُقرَّب موسیبن جعفریم با مهر و رأفتش دل ما را خریده است مـا بـنـدۀ مُـکـاتَـب مـوسیبن جعـفریم چشم امید اهل دو عالم به دست اوست مات مرام و مشرب موسیبن جعفریم حتی قـفـس براش مجال پـرنـدگیست مدیون ذکر و یا رب موسیبن جعفریم دلسوخـتـه ز نـدبۀ چـشـمان خـستهاش دلخون ز ناله و تبِ موسیبن جعفریم آتش زده به قلب پـریشان، مصیـبتـش با دست بسته غرق سجود است حضرتش از طعـنه های دشمن نادان چه ميکشيد بين کوير، حضرت باران چه ميکشيد در بـنـد ظـلـم و کـيـنۀ قـوم ستمـگـری تـنهـا پـنـاه عـالـم امـکـان چه ميکشيد خورشيد عشق و رحمت و نور وسخا وجود در بين اين قـبيلۀ عصيان چه ميکشيد بـا پـيکـرش چه کـرده تب تـازيـانـه هـا با حال خسته گوشۀ زندان چه ميکشيد شکر خدا که دختـر مـظـلـومه اش نديد باباي بی شکيب و پريشان چه ميکشيد امـا دلـم گــرفـتــه ز انــدوه ديــگــری طفل سه ساله گوشۀ ويران چه ميکشيد بـا ديـدن سـر پـدرش در مـيـان طـشت هنگام بوسه برلب عطشان چه ميکشيد وقتی که ديد چشم کـبودش در آن ميان خـونين شده تلاوت قـرآن چه ميکشيد می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت: ای کاش هيچ سنگـدلی خيزران نداشت
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
در خـرابات شبی صحبت هجران افتاد وندر آن شام بلا قصه ی جانان افتاد دید در خواب یکی عاشق دلداده ومست که سر یــــار سفر کرده به دامان افتاد غرق خون شد صدف دیدۀ آن دُرّ یتیم بسکه خونابه چو لعل ازسر مژگان افتاد آن چنان گشت دل اهل خرابات خـراب که غـم و ناله در آن جمع پریشان افتاد ای خوش آن محفل رندانه وآن مجلس عشق که در او سر زده سرحلقۀ مستان افتاد تشنه روی عزیزان بُدی آن یوسف مصر که چنین بی خبر اندر چه کنعان افتاد بوسه زد بر دهن خـسرو خوبان شیرین تا که چشمش به لب غنچه خندان افتاد گفت کای شمع شب تارمن امشب چه عجب که تو را یــاد ز پروانه سوزان افـتـاد آن قدر گفت که ازگریه و اندوه بسوخت تا بباد ســحـــری شمـع شبستان افـتـاد بلبل مست به یـکــسو و گل اندر یکسو با که گویم زنوا مرغ خوش الحان افتاد گفت این قصّه جانسوز(سناجی) وبدید که چسان زلــزلـه در عالم امکان افتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
ای بارگــاه کوچک تو قـبله ای عظیم وی روضۀ مبارک تو روضـۀ نعـیـم باشد حریــم اقدس تو قــبله گـــــاه دل تا خفته چون تو جان جهانی درآن حریم هم دختـــر امامی و هم خواهــر امام هم خود کریمه هستی وهم دختر کریم قَدرت همین بس است که خوانند اهل دل حق را به آبـروی تو ای رحمت نعیم! یک دختر سه ساله و این مرتبت دگر گیتی بود ز زادنِ همچون توئی عقیم ای نور چــــشم زادۀ زهرا رقیه جان هرچند کوچکی تو، بُوَد ماتمت عظیم دریـای صبر را تو فروزنده گوهری زان دشمنت به رشته کشید،ای درّیتیم! آن شب که جای،گوشۀ ویرانه ساختی روشنــگرت سرشک بود، آهِ دل ندیم تا قلب اطــهرت ز فراق پدر گداخت از مرگ جانگداز تو دل ها بُوَد دو نیم آبـاد شد خـــرابۀ شـام از جــــلال تو امّا خــــراب گشت ز بُن کاخ آن لئیـم خواهم که بر مزار تو گردم شبی دخیل خواهم که در جوار تو باشم شبی مقیم بی مهر هشت و چهارمؤیّد مجو بهشت چون میرسی به جنّت از این راه مستقیم
: امتیاز
|
زبانحال پیامبر اکرم با حضرت زهرا هنگام رحلت
دختـرم گــریــۀ تو پشت مــرا میشکند بیش از این گریه نکن قلب خدا میشکند رحم کن بر دل خود آب شدی از گریه بغض سربسته از این حال وهوا میشکند تا که نشکسته قدت راه برو در بر من که پس از رفتن من دیــــده بـلا، میشکند باز بوسیدم ازاین دست که زد شانه مرا حیف یک روز کسی دست تو را میشکند تو سیه پوش من وشهر به همدردی تو حــرمت شیــر خــدا را همه جا میشکند کودکانت همه در پشت سرت میلرزند که در خانه به یک ضربه ی پـا میشکند می دوی پشت علی تا که رهایش نکنی ضربـه ای می رسد و آیـنــه را میشکند بس که دنبال علی روی زمین می افتی دل جدا سینه جـــدا شــــانه جـدا میشکند
: امتیاز
|
رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
داغی اگر نبود که گریان نمی شدیـم لطــفی اگــر نبود مسلمان نمی شدیم یا ایّــهــا الــرّســول بـدون دعـای تو از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم بی حب خاندان تو در خانه ی کرم جایــی نــداشتــیـم و مهمان نمی شدیم ما امت توأیم وعلی هم کنار توست آیـیـنه ات نــبـــود نــمایـان نمی شدیم ما پای غربت نوه هایت نشسته ایـم ور نه شـبــیــه نم نم باران نمی شدیم هــم ناله هـای امشب مــولای امتیم ما سـوگــوار رحلت بــابــای امتیـم در جان مسلمین چــو آذر گــذاشتند بر جــان شیعــیــان دو برابر گـذاشتند آه از نهـاد اهـل ولایت بــلــنــد شـد بر سینه تا که داغ پــیــمــبــر گذاشتند آقای من، بــزرگ قبیله، ز داغ تو برروی خاک عرصۀ محـشـر گذاشتند هستی گریست تا نوه هایت رسیده و با گریه روی سینه ی تو سر گذاشتند تو باغبــان امتی و جـــای اجـر تو یک شــاخه یاس را وسط در گـذاشتند با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد داغ پـسر به ســینـه ی مـادر گذاشتند درکوچه ها غرورعلی را کسی شکست در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
امشب غمت به صفحۀ دل جا نمیشود بـا خـود مرا بـبـر، کـه فـردا نـمیشود گفـتـند رفـتهای به سفر تا شوم خمـوش ایـن دل بـدیـن تـرانـه تـســلاّ نـمیشود صد راه رفته عـمّه که شـاید نخـوانمت سـر در طبـق نبـیـنـمت، امـّا نـمیشود بابای من بگو، که رگ گـردنت بُـرید؟ این داغِ بس گـران به دلم جـا نمیشود در چار سالگـی که مرا کرده بی پـدر؟ این زخـمِ بر جـگـر که مـداوا نمیشود بـعـدت امـیـد بـر که بـبـنـدم، امـیـد من مجنون دلش به جز سوی لیلا نمیشود با خون خضاب کرده چه کس اینچنین ترا ای چرخ، از چه محشر کـبرا نمیشود شرمـنده دخـتـرت که نیـامد به پیـشواز از ضعف تن بُوَد که ز جـا پا نمیشود شرمـندهام از این که به جُـز چـادرِ سرم فـرشـی در این خـرابـه مهـیّـا نمیشود بابا ببخـش، مـوی سـرم نامـرتب است زآتـش گــره فـتاده، دگـر، وا نـمیشود گویی هـزار زخـم به سر داری از عدو یک جا برای بــوسـه چو پـیدا نمیشود
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
آن شب سـپـهــر دیـدۀ او پر ستـاره بود داغ نهفته در جگرش، بی شماره بـود در قاب خون گرفتۀ چشمان خسته اش عکس سر بـریده و یک حلق پاره بود طـفـلـک تـمام درد تـنش را ز یاد برد حرفی نداشت، عاشق و گرم نظاره بود با دست خسته معجر خود را کنار زد حتی کلام و درد و دلش بـا اشــاره بود دستش توان نداشت که سر را بغل کند دستی که وقت خواب علی،گاهواره بود در لابـه لای تـاول پـاهای کــوچکش هم جای خار ، هم اثر سنگ خاره بـود ناگاه لب گشـود و تـلاطم شــروع شد دریای حرف های دلش، بی کـناره بود کوچک تــرین یتیم خــرابه شهید شد امّا هــنوز حرف دلــش نـیمه کـاره بـود
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
آهش فضای هرسحرش را گرفته است داغــی تمامی جــگـــرش را گرفته است از کــوچـه ها رسیده تنش تیر می کشد ازبس که سنگ دور و برش را گرفته است چشم انتظار دیدن گم کــردۀ خود است دیشب ز نیزه ها خـبــرش را گرفته است برحال و روز چشم نحیفش نکرد رحم دستی نگــاه مختـصـرش را گـرفته است جا مانده از حرارت خیمه به چهره اش آتش کمی ز بال و پــرش را گرفته است بعد از غروب غارت غم بار خیمه ها با آستین پــــــاره ســرش را گرفته است خود را برای یک دو قدم راه می کشد زینب بیا کمک، کمــرش را گرفته است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
چـشـم وا کــردم و پرپر شدنت را ديدم نيــزه در نيـزه غريبانه تنت را ديــدم زير پـامال کـبــود سُـم مــرکب هـا، نه به روي دست ملائک بدنت را ديــدم گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال عــمــه ميگفت تن بي کـفنت را ديدم گيسويت بر سر ني شعرغريبي ميخواند زلف خونين شکن در شکنت را ديدم قــاري من سر نيـزه ز عجائب گـفــتي شـام، تــفسير غــريب سخنت را ديدم آه يعقوب شده چـشـم من از روزي که به تن تــيـره دلي، پيـرهـنـت را ديـدم خيزران شيفتهی ساحت لب هـايت شد چـشـم وا کردم و زخـم دهنت را ديدم تا سحر قلب تنور از غــم تو آتش بود عطر گيسوي تـو و سـوختنت را ديدم
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
صبــوری به پای تو سر می گذارد غــمت داغ ها بر جــگـر می گذارد كــمـی خـواستم از غـريبی بگـويم نه! اين بغض سنگی مگر می گذارد؟ و من نيستم بدتر از مــرد شــامـی نــگـاه تـو در مـن اثــر مـی گـذارد كـريمی كه از كــودكي می شنـاسم قدم روي اين چــشــم تـر می گذارد دلـم بـاز با يــاد غــم هــــايت آقــا غـريـبـانـه سـر روی در می گـذارد چه بد با تو تا كــرد دنيــای پـستی كه بـر ســاقــۀ گـل تــبـر می گذارد و هر كس كه كمتر شكايت كـند آه به دوشـش غــمِ بيـشـتر می گـذارد نمك ريخت يك شهر بر زخم مردی كه دنـدان به روی جگــر می گذارد
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
درکرم خانه حق سفره به نام حسن است عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است بی حـرم شد که بدانند همه مادری است ورنه در زاویه عرش، مقام حسن است هـرکـــه آمـــد به در خـانــۀ او آقـا شـد ناز عشـاق کـشـیدن ز مرام حسن است حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین هر حسینیه که برپاست خیام حسن است دست ما نیست اگر سـینـه زن اربـابـیـم این مـسلمانی ایران ز کلام حسن است هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید غربت از روز ازل بادۀ جام حسن است تا زمــانی که خــدائی خـدا پـا برجـاست پرچم حُسن حسن در همه عالم بالاست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
ای حـــیــات مــجــدد دنــیـــا دومــیـن یــا مــحـمــد دنــیـا یــا من ارجــوی آستـان لــبـم پـنجـمـین رکعت نمـاز شـبـم ای نسیم پُر از بـهـار حـسیـن حـسـنـی زادۀ تــبـار حـسیـن ای نماز پر از قنـوت حـسـن حـاصل چـلهٔ سـکـوت حـسن تو تـولای دفــتـرم هـسـتـی قــســم نـون و الـقـلم هـستـی چه کسی گفته بی مـزاری تو یـا چـراغ حــرم نـداری تـو قبـر تو بارگـاه تـوحـیـد است شمع بالاسر تو خورشید است چه کسی گفته سایبانت نیست صحن درصحن آسمانت نیست عـرش که آسمان نمی خـواهد نـور که سـایبـان نمی خـواهد تو خـودت سـایــبـان دنـیـایی بـهــتـریـن آسـمـان دنــیـایـی مردی از خانـوادهٔ خـورشید امــتـداد غــم امـام شـهــیـــد مـرد سـجـاده، مرد نـافـله هـا مـرد شـب زنـده دار قـافـله ها مـردی از جنس آیـۀ تطهـیـر خـستـگی های بردن زنجـیـر هـمسفـر با ستـارهٔ غـم هاست « کـربلا زاده» محـرّم هـاست هـم نــژاد امــام بـی کــفـنـان دومـیـن مـرد کـاروان زنـان راه طـی کـــردهٔ بــیـابـان هـا قـدم زخــمـی مــغــیــلان هـا یــاد خـــون طـپــنـدهٔ گــودال خــنــده هـای زنــنـدهٔ گـودال طفـل رفـته، خـمیده برگـشتـه باغ گـل رفته چـیده بـرگشته آشـنـای صدای سلـسله هاست سـوزش ناگهـان آبـله هـاست او که آئــیـنــهٔ مــحــرم بــود گریه هایش به رنگ ماتم بود از سـتـاره گـرفـتـه تا شـبـنـم از بـنـفــشه گرفـتـه تا مـریـم همه مـحـو صدای او هـستـند پـای مـرثـیـه های او هـستـند
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
با یاد تو که غصه شماری کنم حسن جاری ز چشم، اشک بهاری کنم حسن تا که رسم به روضۀ سبـز مصیبتت سوگند بر تو لحظه شمــاری کنم حسن بایـد اجـازه از طرف مــادرت رسد تا از جگـر برای تو زاری کـنـم حسن پـنجاه شب برای حـسین تو سـوخـتم تا اشک ناب بهـر تو جـاری کنم حسن حتی نوادگان تو صاحب حـرم شدند کی می شود بـرای تو کاری کنم حسن گنبد که نه، ضریح نه، تنها برای تو بایــد که فکر سنگ مـزاری کنم حسن تنهاترین امامی و بی کس ترین غریب گــریــه بر آنکه یار نـداری کنـم حسن
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
خـدا به طالع تان مُـهر پــادشاهي زد به سينـۀ احـدی دست رد نخواهی زد در آسمان سخاوت يگــانه خورشيدی تمام زنـدگی ات را سه بار بخـشـيدی گدا ز كوی تو هرگز نرفته نـاراضی عزيز فاطمه! از بسكه دست و دل بازی مدينه شـاهد حرفم: فـقـير سرگشــتــه هميشه دست پر از محضر تو برگشته به لطف خنده تان شام غـم سحر گردد نـشــد كه سائـل تان نـا اميـد بـرگـردد خـدا بــه شهـد لـبت مــزۀ رطب داده كــريــم آل مــحــمـد تو را لـقـب داده تبـسم نمكين ت چــقـدر شيــرين است دواي درد يتـيم و فقير و مسكين است خوشا به حال گدايی كه چون شما دارد در اين حـرم چـقـدر او برو بيـا دارد گره گشايی ات از كار خَلق،ارث علی است مقـام اولی جود و بخششت ازلی است به حج خانۀ دلبر چه سـاده می رفتی همه سواره ولي تـو، پــيــاده می رفتی شما ز بسكه كـريم و گره گـشا بـودی دل كــويــر به فــكـر پـيــاده ها بـودی امــام رأفـت دوران بـي مـرامی هـــا نشسته اي سر يك سفـره با جـذامی ها خيـال كـن كه مـنم يـك جـذامی ام آقـا نــيــازمـنـد نــگــــاه و سـلامـی ام آقـا چـقدر مثل عـلـی از زمـانه رنجـيدی سـلام داده، جـــواب سـلام نـشـنـيـدی امـام برهـه ی تـزويـرهـای بـسياری به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری كــريــــم شهر مدينـه، غـريب افـتادم به جان مادرت آقا، بـرس به فــريادم قسم به حُرمت اين ماه حق نگـاهی كن به دست خالي اين مستحق نگـاهی كن بگيــر دست مـرا، دست بسـته ام آقـا ضرر زدم به خودم، ورشكـسته ام آقا دل از حساب قنوت تو سود می گيرد دعای دست رحيمت چه زود می گيرد! براي مــدح تو گـويند شعـر احساسی به واژه های «در» و«ميخ» و«كوچه» حساسی چه شدكه بغض گلوگير گوشه گيرت كرد كـدام حادثه اين گونه زود پيـرت كرد چگونه اين همه غم دردل شما جا شد بگو كه عـاقبت آن گوشواره پيدا شد؟
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
موّاج می شــویم و به دریـا نمی رسیم پرواز می کـنـیم و به بــالا نمی رسیم این بــالــهـا شبــیــه وبــالنـد، ابتـــرنـد وقتی به سیـر عالـم مــعــنا نمی رسیم این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند بی تو به جــلـوه زار تماشا نمی رسیم تا بی کرانــه های حـضور خدائی ات پر میکشیم روز و شب اما نمی رسیم باشد اگر تــمـام جـهــان زیـر پـایمـان حتی به خــاک پای تو آقــا نمی رسیم این حرف ها نشانۀ تقصیـر فهم ماست حیران شدن میان صفات تو سهم ماست دنیا تو را چگونه بـفـهـمد؟ چه باوری! از مــرز عقلـهــای زمیــنی فــراتـری مبهوت جــلــوه های جـلالت کمیت ها کی می رسد به درک کمال تو بیت ها ای باشکوه از تو سرودن سعادت است این شعرها بهانۀ عــرض ارادت است هفت آسمان به درک حضورت نمیرسد خــورشیـد تا کـــرانــۀ نــورت نمیرسد چـشــم مديــنــه مات ســلـوک دمادمت بـوي بهشت مي وزد از خاک مقـدمت مــحــو خـودت تمام سمـاوات می کنی از بسکه عــاشقـانـه مناجــات می کنی آقا کــلیــم طــور تــمنـا شـدیـم و بـعــد دلـتـنگ چشم های مسیـحا شـدیم و بعد مــثـل نسيــم در به در کوچـه ها شديم با چــهــره ی محمدی ات آشنـا شـــدیم ای مـــظـهــر فـضـائـل پیـغمبـر خــدا آئـیــنــه ی شــمــایـل پــیـغـمـبــر خـدا شايـسـتـه ی سلام و تحــيـّات احـمدي احـيـا کـنـنـده ی کـــلمـات مــحـمــدي نورعلی و فاطمه در تار و پود توست شور حسین و حلم حسن در وجود توست قلبش هزار چشمۀ نور و معارف است هرکس به آيه اي زمقام تو عارف است هرکس که تا حضور تو راهی نمیشود عـلـمش به جــز زیان و تباهی نمیشود یک شب به آســمـان قــنـوتت ببر مرا تا بی کــرانــۀ ملـکـــوتـت بــبــر مـرا امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو از کـاروان خستــه و چـشمان تر بـگو روزی که بـادهای مخــالف امـان نداد هفت آسمان به قافله ای ســایه بان نداد دیــــدی به روی نیــزه ســر آفـتاب را دیــــدی گـلوی پـرپـر طـفـل ربـاب را دیـدی عمــود با سر سـقا چه کرده بود تیر سه شعبه با دل مـولا چه کرده بود در موج خيز شیون و نــاله دویـده ای تا شام پا به پـای ســه ســاله دویــده ای گل زخـمـهـاي سلسله يــادت نمي رود هــرگز غـروب قـافـله يـادت نمي رود هم نالــه با صحیـفه ی ماتـم گـریـستی یک عمـر پـا به پای محـرم گــریـستی
: امتیاز
|
شهادت امام سجاد علیه السلام
ای تشـنه لب که بر لب دریـا گریستی از دیده خون ، زمرگ احبّـا گریستی تنها نه بهر تـشنـه لبان اشک ریخـتـی دیـدی چو کـام تـشـنه سـقّـا گـریـستی یعقوب آل عصمت اگر خوانمت رواست چون در فراق یوسف زهرا گریستی آنجا پدر ز هجر پسر گریه کـرد لیک اینجـا تو در مـصیـبت بابـا گـریـستی چـل سـال بعـد واقـعـۀ سـرخ کـربـلا در آتـش فــراق تو تـنـهـا گـریـسـتـی گـاهـی به یـاد وقـعـۀ خـونـین کـربـلا گـاهی به یـاد شـاه غـم افـزا گـریستی بگذشت چون به پیش رخت سرو قامتی بـــر قــلـب داغ دیــده لـــیـلا گریستی در مـاتـم سـه سـالـۀ بی یـاور حـسیـن با سـوز آه زیـنـب کــبـری گـریـسـتی بـودی مـدام صائم و قــتائم تمام عـمر روز اشک غم فشاندی و شبها گریستی مردانی از مصیبت جانـسوز حـضرتش تـا بـاشـدت ذخــیــرۀ فـردا گـریـسـتی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام قبل از شهادت
زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند بـنـد بـنـد من افــتـاده ز پــا را سـوزانــد آسمـان تـار شده، جـرعۀ آبی، این زهـر پاره های جـگـر غــرق بـلا را سـوزانـد سـینـه ام بود حـسـیـنـیـۀ غـم هـای حـسین یاد آن خـاطـره ها بـیت عـزا را سـوزاند من نه امـروز که در کـربـبلا جـان دادم ازهمان روز که آتش همه جا را سوزاند با همان تیرکه در حنجره ای ترد و سفید تـارهـای عـطـش آلـود صـدا را سوزاند از همان لحظه که می سوخـتم و می دیدم تـازیـانـه هــمـۀ پــیـکـر مـا را سـوزانـد وای از آن بزم که در پیش اسیران حرم خیزران هم لب وهم طشت طلا را سوزاند
: امتیاز
|
مدح و شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
بـاز گـریـان غــم هم نــفــسی بـایـد شـد زائـر مـرغ غــریب قــفــسی بــاید شـد باز یک عده جفا، زخم روی زخم زدند از قضا بــاز عــزادار کــسی بــایـد شد *********************** باید امشب همه از شوق پر و بال شویم تا عـزادار عــزادار چـهــل سال شویـم کاسه ای اشک بگیریم روی دست وَ بعد راهـی روضۀ پیـغـمـبـر گـودال شـویـم *********************** آن کسی که هـمه اش گریۀ عـاشورا بود آب مـی دیـد بـه یـاد جـگــر ســقـا بــود چشم هایش همه شب هیأت واویلا داشت تا نفـس داشت فــقـط گریه کن بابـا بود *********************** زهـر نوشید وَ تب کرد محیط جـگـرش گُر گرفت ازعطش وسوخت همه بال وپرش خشک شد جُلگۀ لبهاش و با خشکی لب روضه می خواند به یاد لب خشک پدرش *********************** آن کسی که خود خورشید به پایش افتاد ناگـهـان رعـشه بـر انـدام رسایش افتاد ضعف شد چیره و زیر بغلش خـالی شد از روی شـانــۀ افــتـاده عـبـایش افـتـاد *********************** وای از ریش سپیدش كه حنایی شده بود ناله اش گفتن اسمی سه هجایی شده بود دم مــغـرب افــق شـهـــر مـــدیـنــه امـا جهت قـبـلۀ او كـرب و بـلایی شده بود *********************** این هم از ماهیت نفـس نفیس خاك است سر آقا به روی دامن خـیس خاك است همه اش سجـده شده مثل پـدر در گـودال خاك سجـاده و سجـاد انیـس خاك است *********************** گاه آهـسته فـقـط وای بـرادر می خـوانـد لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر می خواند اشك می ریخت وَ هر آینه می گفت حسین تا دم مرگ فقط روضۀ حنجر می خواند ************************ تـلخی زهـر به كامش عـسل و قـنـد آمد بر لب پُـر تـركـش مـطـلع لبـخـنـد آمـد جـلـوی چـشـم ترش كـرببـلا ظاهـر شد یا اَبِ یا اَبِ گـفـت و نـفـسـش بـنـد آمد
: امتیاز
|
شهادت امام رضا علیهالسلام
ابری سیـاه، چـشم ترش را گرفته بود زهری؛ توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَنـاتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شـبـیه مـادرش افـتـاد بر زمین در انتهـای کوچه سـرش را گرفته بود تا رو به روی حجره خمیده خمیده رفت از درد بی امان، کـمرش را گرفته بود چـشـم انتـظـار دیـدن روی جـواد بـود خـیـلی بـهـانـۀ پـسـرش را گـرفـته بود بر روی خاک بود که پیچید بر خودش آثــار تشنگی، جــگـرش را گرفته بود افـتـاد یـاد جـدّ غـریـبی که خـواهـرش در بـین قـتـلگـه خـبـرش را گرفته بود دیگـر تـوان دیـدن اهـل حـرم نـداشت ازبس که نیزه دور و برش را گرفته بود وقتی که شـمـر آمد و کـارش تمام شد خلخال دخـتـری نظـرش را گرفته بود
: امتیاز
|